دل و قلم

ساخت وبلاگ
برای نوشتن نمی شوند قطار ، دیگر واژه ها وقت حملۀ کفتار هاست نمی چکند چرا ، ماشه ها هوا ، هوای گریستن است سرخ تراند از پیش ، اینک لاله ها ساقی مست است و نمی داند می ریزد خون به درون پیاله ها دل رمیده و اشک ، گشته آواره سرد است ، تنور عشق در خانه ها همهمه هاست ، از ذلتی که در راه است باران نمی بارد ، ابر میگیرد بهانه ها زمین خشکیده از غم نمی روید از دلِ خاک ، جوانه ها آسمان گشته خالی تر از پیش نمی شود گسترده در ، کرانه ها فلک اینک مشغول چه کاریست ؟ نمی گیرد چرا ، سراغی از ستاره ها و شاید می سازد زمینی دیگر که نمی بیند اشک را ، در نگاره ها گندیده این مرداب پیر نیست در بسترش ، از طغیان نشانه ها گلها همه پژمرده اند پر نمی کشند در هوایش ، پروانه ها دل بستیم به هدایت مرد چوپان گفتیم و سرودیم از اقتدارش فسانه ها اینک او نیست و مانده ایم تنها با قیل و قال زندگی در ، ویرانه ها -------------------------------------------- با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 157 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 8:03

پیچید در آسمان صدائی بارید از لامکان ستاره های تاریک نطفۀ خلقت شد زده در یک نقطه ، از یک خط باریک تَرَک برداشت پنجرۀ زمان نور تراوید از زخم دنیا دیوانه وار خود را گسترد آسمان تسلط یافت ، بر ما زمین شکفت در گوشه ای تنها دل سپرد بر خاک ، بر عشق ، برتو غمزه کرد بسیار بر خورشید تا گرم کند تو را ، در ارسالِ یک پرتو من و تو شکل گرفتیم بزرگ گشتیم در خنده ، با هم پشت به پشت ایستادیم دست در دست جنگیدیم ، با غم آسمان نمیکرد تحمل ، زیبائی را نمی توانست ببیند عشق را در زمین فرستاد سپاهی از پلیدی و سیاهی نهاد مرگ را بر سر راهمان ، به کمین سالها جنگیدیم با سپاهش خو کردیم به تضاد ، به زندگی در حرمان دل خوش داشتیم به دمی آسایش چشم دوختیم به طلوع ، به غروبِ یک قهرمان زمین برید امیدش را از من وتو ، از شکوه ، از انسان نداشت دیگر چشمی به فردا شب و روز برایش گشت ، یکسان آسمان کشید خاک را به بندگی به انجام ، آسان این جنگ را باختیم چشم از زمین بریدیم و دوختیم بر آسمان شکستیم عاقبت ، هر چه را که ساختیم اینک فلک نشسته بر تخت ، پیروز زندگی هایمان را می کند به هم پیچ او دیگر فراموش کرده که این عظمت ، از دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:52

تو کشیدی عکسم را در سایه تو نوشتی بر سطح مرداب ، نامم را خار رویاندی به زیر پایم در جاده نگذاشتی کنم آباد ، بامم را من نه آن کوهم ، استوار در جنگل که شوم خانه برای یک طوفان و نه چشمه ای جوشیده از زمین که کنم تشنگییت را درمان من همان آهم ، که بر میکشی به هنگام بغض از گلویت عطر لاله های خیس در صحرا که نمی وزند ، دیگر به سویت من نه آن بادبانم که رقصان است در باد و نه آن شاهین که می رسد به خورشید من نه آن غروبم که می گریاند دشت را و نه آن تختی که نشست بر آن جمشید من فقط رهگذری دل خونم رهگذری که میخورد از دست تو سیلی قطره ای ناچیز در کف دریا که گم گشته در رنگ ، در چرک نیلی نَفَسم میشمرد ثانیه هایت را به رخم نیست رنگهای زیبای یک طاووس خُشکم مکن در تابش سوزان خورشیدت ول کن و بگذر ، بگذر از من و بگذر از این کابوس ------------------------------------------------ با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

به دنبال چوبی روانم از جنس جادو که نوشاندم شراب و کند مستم شَرَر زند بر دل و هم بر جان بارها بمیراند و یک بار ، کُند هستم می خواهم که بر کِشد نقشی بر باغچه ام از رُزی سیاه ویران سازد همه دیوارها را بچیند مرزی نو ، اما از گل و گیاه می خواهم که تکاند با شدت لحاف شب را تا تاریکی ریزد از رخسارش بر زمین بسازد از شب رویائی به شفافی رود تا بتابد مهتاب ، در هر سرزمین می خواهم که روان سازد چشمه ای آبش دارو و سنگش از جنس طلا می خواهم که کُند عدل را گسترده در زمین تا دور شود از تنهای زخمی ، رنج و بلا می خواهم که روی نماید به سوی کویر بسازد پُشته های ابر رادر آسمان زَند جرقه ای و روشن کند برقی خروشاند رعد را ، تا ببارند دانه های باران می خواهم جادو کند چشمها را تا خیس شوند وقتی که می بیینند زشتی محبت را کُند آکنده در دلها تا نگویند لبها ، کلامی با درشتی می جویم اما نمی یابم چوبم را نیست ، نه در آشکار ، نه در پسِ پرده این گلستان ، گشته خشک و پژمرده نه می آکند عطر ، نه می پراکند گرده -------------------------------------------------- با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 160 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

من و تو مبادا که شویم ، قلمِ دستِ این تمدن دون ، او بسوزاند و ما آب بپاشیم ، بر زخمِ سوزناک سَرو درختهائی که ، دیگر نمی کنند عصیان

دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 165 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

بر گونه هایم می ریزی آن دم که می ایستی در کنارم با بودن تو می دانم نیستم تنها ، در شبها ، دردیارم می دانم که هر شب وقتی که می زند ساعت ، نُه بار زنگ خواهی آمد به سراغم بی هیچ کلامی ، ساکت و بی آهنگ چشم خواهی دوخت بر من و بر کُنجی که نشسته ام آهی بر خواهم کشید تا بدانی که خسته ام اما افسوس که تو هرگز نمی زنی با دل تنگم حرف نه به هنگام شکفتن گُل نه به هنگام بارش برف گوئی که نداری در سینه دلی هستی تا فقط بنگری بر من نمی شوی مرهمی بر زخم نمی زنی زخمی بر تَن کِز می کنم در گوشۀ اتاق دیوار می گیرد مرا به بَر اما تو نمی خوانی غم را از این چشمهای تَر دیگر نمی کنم منبعد از تو هیچ گلایه تو برایم خواهی بود یک تندیس ، همیشه یک سایه ---------------------------------------------------- با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

دیشب افتاد ، گلدان قدیمی ز دستم نگریستم حزین ، بر گلدان شکسته تکه هایش گذر زندگی من بودند گذری که غبارش ، بر چشمانم نشسته یادم آمد که تو بودی و من و حسی نو آن روز که گرفتم ، گل سرخ تو را از دستت پیشتر ، آتشی از عشق تو گرمم میکرد چون گرفت گُر ، سوخت و مرا کرد ، مستت یادم آمد که دلم ، طاقت چشم سیه ات را نداشت رم کردم و از شرم ز روی پرچین پریدم با عطر گل سرخ و کمندی ز خیالت در عالم رویا ، جهان را خریدم فلک اما دلش از تاریکیست پر کرد دَلو خود از ، موج سیاه دریا بی ترحم ، با قساوت کرد حمله ریخت آب ، برآتشِ آن رویا ساخته بود از رخسارت ، گلبرگ گل یاس تا کُند مرا ، مست و سست و بی خانه طوفان شد و پر پر کرد ساقه ات را تا کشم فریاد ، تا شوم ویران و دیوانه اینک دارم زخمی ز تو بر دل میکشم بر کاغذ کاهی ، نقش جهان را از غم از تو و از یاد و از آن چشم سیاهت تنفس میکنم عشقت را ، در بازدم و در هر دَم کاش نمی سوخت عشق در آتش کاش مثل رود بود بودن کاش می شد دید و گذشت در سکون خود ، جاری شدن --------------------------------------------------- با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

شب مرا می جوید در خِش خِشِ پایِ سایه ها در مستیِ مرغان شب در فریاد ، در اشکِ دایه ها شب مرا می خواند در پسِ انوارِ صبح سپید در ورایِ مرزهای همهمه در تفاوتِ پرهایِ پروانه و بید شب مرا میبیند در تابشِ نقره گون مهتاب در جنگلِ ظلمت زدۀ خاموش در درخششِ کرم شب تاب شب مرا میشنود در سکوتِ مرداب پیر در زوزۀ وهم آلود گرگ در جشنِ سرد آبگیر شب مرا میکارد در خاکسترِ خیسِ سکوت در چشمِ خمارِ ستارگان در اغوایِ آهنگ فلوت شب مرا می سازد در انعکاسِ مهتاب در آب در مویۀ مرگبارِ جغد در پایانِ کابوس ، در یک سراب شب مرا می شکند در طلوعِ خورشیدِ سوزان در رنگهایِ سرخ پائیز در سقوط ، در فصل خزان ---------------------------------------- با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 167 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

دوختم چشم را برآسمان شاید که بیابم ز تو ردی مانند همیشه خالی بود جایت ز وجود برکشیدم ، آه سردی نشسته بود بر رخساره ام غبار می کشیدم نفس اما سخت کی تو میگشتی خدای من ؟ کی بلند می شدی از روی تخت ؟ فریاد کشیدم شاید که بشنوی برخیزی و افکنی بر من سایه ات شَوی دریا و دهی جرعه ای آب بر این مخلوقِ عاجزِ دون پایه ات گوئی که شنیدی سرانجام صدایم لبخند تو شکل گرفت بر آسمان به پیشوازم آمدند ارتش شهاب هایت اینبار در مصاف دل ، من گشتم قهرمان از خیل انبوه ایام روزگار کردی فقط یک فردا را روز خوب من دل خوش کردم خود را به عطایت بر کشیدم خارهای زندگی از تن خورشیدت برآمد از افق بِجُست مرا و افکند نور باورم نبود که می بینم از سرنوشت چنین لطف و شور گشتم مست و رهیدم از خود دل سپردم به نجوای ستارگان در شب شنیدم که میگفتند بریده امانش را رنج و عذاب ، درد و تب گشودم چشم و دیدم خود را در بستر باز هم به سراغم آمده بود کابوس در ورای اوهام و خیالات بودم در زندان آفرینش محبوس دل می سپارم به این روزهای بی پایان تا شاید که بادی وزد از دنیای فردایم برساند قاصدکِ رقصان را بتکاند غبار ، از تار و پود رویایم ------ دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 176 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

نژاد پرستی : ملیت زمانی یک مفهوم عینی بود . زمانی مردم در دامنه ارتباطی خود کاملا وابسته به منطقه محلی خود بودند . به علت عدم گستردگی ارتباطات اجتماعی ، تمام تماس ها در حد خانوار و قبیله و دهستان بود . طبعا شاخصه های قومی مرکز فرماندهی این ارتباطات را بر عهده داشتند . این شاخصه ها همانند زبان ، مذهب ، خون و نسل میتوانستند خود را به عنوان شاخصه ای اصیل در میان یک قوم حفظ و حراست کرده و اصالت قومی را به نمایش گذارند . بدین ترتیب بود که به تبع اصالت قومی ، اصالت نژادی نیز شکل میگرفت . نتیجه قهری چنین روندی در ساخت تمدن ، منجر به برتری هائی میگردید که با تداوم آن ، عِرق قومی خود را در اندیشه ها و افکار مردمان میگسترانید . پیروزی های جنگی ، اقتصادی ، فرهنگی نیز باعث تشدید این احساس شده و به مرور این اندیشه را بوجود می آورد که قوم من از دیگران برتر است و نتیجه عینی این حرکت همانی میشد که امروز به نژاد پرستی معروف است . ادامه دارد ... دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 173 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

کوه کشیده بود قد در آن بسیار دوردستها سد کرده بود خود را بر طوفان می نگریست بر میخانه ها ، بر مستها می دید قطره قطره های اشک را که می ریخت ، بر پای دیوار می دید شعف ناکسان را که می شدند لحظه لحظه ، پروار می شنید زجه هایِ فریاد را که ذره ذره می شدند آب می چشید عطر تشنگی را در کویر ، از لب سراب دل او از سنگ بود اما می تپید بر شاخه ای که می شکست او پای نداشت ، اما می خزید به سوی نا توانی که بر زمین می نشست او می دانست که از اول بود ، دنیا همین خزان ، فصلی می شد که همه بر دل داشتند ترس را در چشم کودکان بسیار دیده بود از ازل ، از روزی که او را بر زمین کاشتند دیگر نمی خواست شود سد بر طوفان می بایست تند بادی وحشی می وزید می کرد دنیای نامردمان را ویران ظالم می مرد و ظلم ، به زیر خاک می خزید می بایست فرو میریخت این بنا تمام می شد این ناله و شیون ، این فغان گر چه او بود خود کوه نمی ایستاد دیگر ، چون کوه رو به طوفان ----------------------------------------------------- با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 163 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

می کِشم به سوی خیالت پر نیست فریاد و آشوب ، در دلم اندک می بایست ، برساند پیامت را باد در لب خاموش ، یا چشم گریان قاصدک جاده می یابد امتداد و می رسد به افق شقایق تندر می گردد و می درخشد در آسمان بغض حلقه میزند در چشم ستاره می غلطد اشک ، بر روی رنگین کمان چه کسی دوباره خواهد ساخت بر روی کاغذ سفید ، خانه ای از جنس آب با مرگ تو چه کسی اوج میگیرد از روی زمین تا ورای زمان ، با پر عقاب می نشیند ماتم بر تن حروف چه کسی رام میکند کلام را بر تن قلم دریای شعر را نیست دیگر قایقی در کوچه های عشق ، نمیزند کسی قدم نیست چشمهایت که کُنَد افسون شاپرک را برای سوختن در آتش شمع یا بسازد سرود دل بریدن را برای خسته ای که تنهاست ، در میان جمع خشک می شود قطره قطره جویبار آشفته اند رنگها ، در جلد پائیز نشسته بر زمین و می گرید قهرمان توانش نیست تا کند با ستم ، ستیز مانده اما از تو یک لبخند می درخشد چون تبسم بر لبهای ماه می بارد از پس ابر بر زمین خشک می سازد برای بغض یک غریبه ، راه نیستی و جاریست خون تو در رگهای شعر می شود از لب شعر تو یک بوسه برگرفت با نگاه تو به غمها نگریست می شود عشق را ، با یاد تو از س دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

می خواهم تا سحر راه روم ببینم گل خورشید را که می روید می دود تا دوردستهای جنگل قلبهای یخ زده را می جوید می خواهم ذوب کند یخ را از برکه برکشد شمشیری از ستیغ نور فرود آورد بر دل ناپاک سیاه روشن شود در دره ها ، در راههای دور میخواهم کاری کند بس بزرگ بسوزاند هر چه که از ظلم ساخته پایه ای تا جهان گردد صاف و ایمن تا در پستوها دیگر نباشد سایه ای میخواهم تا حرف زنم با ابر تا بباراند بر تن خشک صحرا باران دهد آب بر چکاوک تشنه نهد مرحم بر قلب محزون یاران می خواهم که بِکارم گُل در هرآنجا که پر از خار است برکشم دیواری از گُل سرخ بر پرچینی که رنگش تار است می خواهم که بریزم اشک بر آنان که سوختند و رفتند بروبم بغض را از دل نگذارم که درختهای سرو براُفتند می خواهم اما نمیشود نیست جهان برای من یک دلدار می خواهم اما نمیشود لحظه هایم همه از تو سرشار ----------------------------------------- با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 150 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

می سرایم ، نه برای یک دل تنها نه برای باران ، که ببارد بر خاک می سرایم ، نه برای آن دو چشم سیاه نه برای مرداب ، که شود روزی پاک می سرایم ، نه برای قطرۀ اشک نه برای تو ، که خوانی و گردی شاد می سرایم ، نه برای پائی خسته نه برای عشقی که رفته است از یاد می سرایم ، نه برای ماهی در آب نه برای بومی که میکِشند ، بر تنش نقاشی می سرایم نه برای درختی که میخشکد در باغ نه برای دیوار پیر ، که میچینند بر رُخش کاشی می سرایم که بگویم هستم در کنجی خلوت ، در پستوی یک دیوار که بگویم گشته ام خسته دیگر نه میکارم گُل ، دیگر نه میکارم خار می سرایم که کنم آشفته خواب شیرین فلک را که برخیزد ، که کند تدبیر ظلم بی حد مَلَک را می سرایم که گفته باشم با تو از ماتم رودخانه ، که میریزد بر مرداب که بگویم خشک است کامم کو باران ، کجاست قطره های آب -------------------------------------------------- با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 161 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

با تو تمام می شود ، تمام نا تمام من قصه ها و اشکها ، می رسند به انتها قدم به قدم ، روان می شود زمان آب می شود ، قلبِ سنگِ اژدها با تو به پا می شود ، تمام نا به پای من می رقصد شقایق ، در فلوت باران می کُند خاک به پا ، سرمۀ نسیمِ عشق می شکفد غنچه ، بر چوب خیزران با تو به جا می شود ، تمام نا به جای من می شود ویران ، پستوی سرد خانه می خواند سرود ، بلبل آزاد در دشت می دمد ماه نو ، در انبوه باغ پروانه با تو صدا می شود ، تمام نا صدای من می کَنَد از دست ، می بُرد از پا زنجیر نمی ایستد یک دم ، اشک شوق در چشم می نهد مرهم ، بر جای زخم کهنۀ تیر با تو خدا می شود ، تمام نا خدای من می زند تنبور، در ظهرِ لُختِ سایه می دوزد چشم ، بر بازی باد با ابر از رنگین کمان ، از شبنم می فرستد آیه با تو تمام می شود ، نمی شود اما چرا هستی تو ، همه فارغ از لحظه های من گذرت نیست ، این جا همه خالی از تو است نمی سپاری دل ، نمی دهی به آرزوها دیگر تن ---------------------------------------------------- با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 151 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13

می نویسم از تو از زیبائی رو به زوال یک گل می نویسم از زمان از آونگ حقیقت ، در آواز بلبل می نویسم از کهکشان از غرش سوزناک یک شهاب می نویسم از تاریخ از یک نسل غرق در التهاب می نویسم از آتش از سوختن و از ساختن می نویسم از بازی از همیشه باختن می نویسم از آب از چشمۀ نقش شده در تصویر می نویسم از عشق از سایۀ گمگشته در کویر می نویسم از قایق از پاروهائی شکسته می نویسم از مرداب از خونی که بر دل نشسته می نویسم از مروارید از گوهر پنهان شده در صدف می نویسم از شکست از تیری که ننشسته بر هدف می نویسم از کاغذ از جوهر چکیده از قلم می نویسم از فریاد از پرچم بسته بر عَلَم بگو که چه می خواهی ؟ از من و از عالم و از درد از ترک های یخ زدۀ زمین از این زمستان سرد ؟ --------------------------------------- با تقدیم احترام ، بردیا امین افشار دل و قلم...
ما را در سایت دل و قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flovedelvagalamcomf بازدید : 145 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 14:13